کنایه
تعریف اول:
در لغت به معنی «پوشیده سخن گفتن» است و در اصطلاح آن است که عباراتی دارای دو معنی باشد یک معنی نزدیک و معنی دیگر دaور، و گوینده سخن را به گونهای مطرح کند که ذهن و اندیشه ما را از معنی نزدیک متوجه معنی دور سازد.
(= در کنایه همان معنای پوشیده عبارت مورد نظر است و با معنی ظاهری آن کاری نداریم)
ســاده تـر: هرگاه به جای بیان مستقیم یک مفهوم یا موضوع، نشانهی آن را ذکر کنیم از کنایه استفاده کردهایم.
یـادآوری ۱: برای یافتن کنایه به صورت زیر عمل میکنیم:
ß ابتدا به فعل توجه میکنیم اگر منظور واقعی ما را، آن فعل نرساند حتما کنایه داریم.
ß با پیدا کردن رابطهی نشانهای (یا نمونهای یا بخشی از عمل) بین قسمتی از کلام و منظور واقعی، کنایه اثبات میشود.
یـادآوری ۲: به کنایههای درس «کباب غاز» (= درس پنجم ادبیات سال دوم) خیلی دقّت کنید و آنها را به خاطر بسپارید. میتوانید کنایههای مهم هر درس را در بالای آن درس بنویسید.
یـادآوری ۳: رایجترین رابطه کنایه «نشانه» است اما بعضی کنایهها به جای رابطه نشانه «رابطه نمونهای یا بخشی از عمل» میآید.
تعریف دوم:
اگر بجای نام بردن مستقیم از یک چیز، از چیزی که یادآور آن باشد نام ببریم، از آرایهای ادبی استفاده کردهایم که دِگَرنامی، کنایهآوری یا مجاز نامیده میشود.
در جملهی «کاخ سفید دستور حمله به کابل را صادر کرد»، یک ساختمان خاص برابر با «رئیس جمهور» یا هیئت حاکمهی آمریکا فرض شده است و بنابراین از دگرنامی استفاده شدهاست. یا برای نمونه، «او با عرق جبین، خرج خود را درمیآورد»، یعنی «او با کاری که باعث عرق کردن جبینش میشود، خرج زندگی خودش را درمیآورد»، در اینجا رابطه همنشینی وجود دارد. یا مثلاً کلمه کنایهای و مجازی «هالیوود» (که بخشی است در لسآنجلس)، بیانگر صنعت پخش فیلم در آمریکا هم هست.
دگرنامی که استفاده از یک مفهوم ساده و یا ویژگیهای قابل درک از چیزی به جای یک جمله پیچیدهتر از آن است از سازوکارهای مهم زبان بهشمار میآید. اگر قرار بود که در مورد هر موضوعی همه چیز و همه جزئیات را بگوییم سخن گفتن دشوار میشد.
در دگرنامی گاه جزء جای کل مینشیند برای نمونه: منظور از «مذاکراتِ تهران و کرملین»، مذاکره افراد یا مقامهایی از تهران و روسیه است. یا فلانی «کرسی» خوبی را به دست آورده است، منظور مقامِ خوبی است. (مدیریت با صندلی (کرسی) ارتباطی نزدیک دارد)
در دگرنامی «ارتباط» نقشی را بازی میکند که «تشابه» در استعاره.دگرنامی تقریباً معادل مجاز است ولی با آن تفاوتهایی دارد.
چند نمونه دیگر
از روستا بپرس! روستا در این جمله مجاز است و مراد از روستا مردمِ روستا است چون روستا قابل پرسش نیست.
«جام را بنوش»، که منظور نوشیدن آب یا شرابِ محتوای آن است نه خود جام،
«قاره سیاه مظلوم است» که منظور، مردم آفریقا است.
وال استریت خیابانی در محلهی منهتن نیویورک در ایالات متحده آمریکا است اما، بیانگر ساختمان بازار بورس نیویورک، بزرگترین بورس جهان از نظر میزان دادوستد و حجم مالی است،
یاسر عرفات گفت: برای صلح، امیدی به تل آویو نیست. منظور از تل آویو، دولت اسرائیل و مذاکرات صلح است.
گوشات را به من قرض بده. یعنی کاملاً توجه به آنچه میگویم داشته باش.
شیرینی شما پیش ما محفوظ است؛ که در آن منظور از شیرینی پول است.
«دست درازی» کنایه از تعدی و تجاوز و طمع کاری به مال دیگران است.
«کوتاه دستی» کنایه از بیطمعی یا بیعرضگی است.
«پشت گوش او فراخ است» یعنی دیر جنب است.
عابدانی که روی بر خلقند پشت بر قبله میکنند نماز
در این شعر «روی بر خلق کردن» و «پشت بر قبله کردن» هر دو کنایه است از ریا کاری و از خدا به خلق پرداختن.
تعریف جامعتر:
قبل از آنکه به بحث و تحلیل تعریفهای کنایه بپردازیم، بهتر است تعریفی اجمالی از آن بیاوریم: هرگاه کلمه یا کلام را طوری بیان کنیم که علاوهبر معنی لفظی و حقیقی معنای پوشیدهای نیز داشته باشد و مقصودمان همان معنای دوم مجازی (پوشیده) باشد، از صنعت ادبی کنایه سود بردهایم. چنانکه اگر بگوییم «کلاه فلانی پشم ندارد»، نبودن پشم در کلاه او ظاهر کلام و معنی حقیقی آن است، اما اگر مقصودمان زبونی و بیدستوپایی او باشد، این کلام، کنایه است.
پس در تعریف مفهوم کنایه میتوانیم بهطورخلاصه بگوییم: «کنایه سخنی است که علاوهبر معنای حقیقی زبانی دارای معنای مجازی هنری نیز باشد.»
در کتاب «التبیان» که از اهم منابع بلاغی قرن هشتم به حساب میآید، کنایه اینگونه تعریف شده است: «هی ترک التصریح بالشئ الی ما یساویه فی اللزوم ینقل منه الی الملزوم».
یعنی بهصراحت بیاننکردن چیزی که لازم و ملزومش یکسان است و از معنای لازم آن به ملزوم میرسیم.
لازم و ملزوم چیست؟
ساختار یک ترکیب یا جملهی کنایی بر اساس «التزام» استوار است. یعنی رابطهی بین لازم و ملزوم. وقتی یک کنایه را در نظر میگیریم، الفاظ و معنای ظاهری و اولیه آن را مکنی به (لازم)، و معنای مقصود و ثانویه را، مکنّی عنه (ملزوم) میگوییم. به قول سکاکی: «کنایه هم حقیقت است، هم مجاز». یعنی وقتی میگوییم «در خانه من همیشه به روی مردم باز است»، مفهوم مجازی میهماننوازی خود را اراده میکنیم. جمله دارای معنای حقیقی نیز هست که همان بازبودن در بر روی مهمان است. مثلن انگشت بر چشم نهادن، به روش زیر توجیه میشود:
انگشت بر چشم نهادن. معنای حقیقی: گذاشتن انگشت بر چشم -لازم
معنای مجازی: اطاعت کردن، قبول کردن و. . . -ملزوم
۱–معنی حقیقی (زبانی، غیرهنری، غیرادبی، حقیقی، قاموسی)
۲–معنی کنایی (ادبی، هنری، فراقاموسی) که این معنی از معنای زبانی، قویتر، زیباتر و شاعرانهتر است. ازاینجهت گفتهاند: «الکنایه ابلغ من الصراحه» (۲۵) (التصریح)
رابطهی معنای زبانی و کنایی را بهخوبی میتوان در بیت زیر نشان داد.
تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد / پا از گلیم خویش نباید دراز کرد (صائب)
مصراع دوم دو معنی دارد:
۱–معنای زبانی (غیرادبی) لازم: باید پای هر کسی روی گلیم خودش باشد.
۲–معنای ادبی (کنایی) ملزوم: هر کس باید به حق خود قانع باشد و به حقوق دیگران تجاوز نکند.
البته باید متذکر شویم که کنایه فقط ویژهی شعر نیست. در بسیاری از گفتارهای روزانه ما، کنایاتی به کار میروند که بعضی در نوع خود بسیار شاعرانه و زیبا هستند. مثلن وقتی میگوییم: «کاش میتوانستیم برای پسرمان دستی بالا کنیم» به کنایه آرزوی «ازدواج فرزندمان» را کردهایم. همچنین وقتی که میگوییم: «فلانی ناخنخشک است» یا «آب از دستش نمیچکد» بهطورپوشیده «خست و بخل» او را بیان کردهایم.
همچنین «درازگردن کشیدهبالا»، کنایه از «احمق و نادان و کودن»، در جملهی زیر از کلیله و دمنه: «این فصول با اشتر درازگردن کشیدهبالا بگفتند.»
اکنون که مفهوم لازم و ملزوم روشن شد، ذیلن چند مثال دیگر از استادان سخن پارسی میآوریم و فقط به ذکر ملزوم (معنای کنایی) آن میپردازیم:
دگر پارسایان خلوت نشین به عیبش فتادند در پوستین
در پوستین. . . افتادن: عیبجویی و غیبتکردن.
دامنکشان (-با ناز و خرام) و غبار کالبد به هوا رفتن (-مردن و نابودشدن) در بیت زیر:
دامنکشان که میرود امروز بر زمین فردا غبار کالبدش بر هوا رود
«دامن کسی را گرفتن» کنایه از:
۱–التماسکردن و متوسلشدن
مرا هر آینه روزی تمام کشته ببینی گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت
۲–تظلم و دادخواهیکردن
دست گیر این پنج روزم در حیات تا نگیرم در قیامت دامنت
۳–بازداشتن و منعکردن
سحر سرشک روانم پی خرابی داشت گَرَم نه خون جگر میگرفت دامن چشم
۴–دستگیری و کمککردن
شیخ گفتش زان همه قرآن دمی دامنش نگرفت یک آیت همی
جوشخوردگی بدیع و بیان
الف-ایهام و کنایه
ایهام یکی از مباحث مهم در علم بدیع است، که به معنای بهگمانافکندن است و به قول شمس قیس «این صیغ چنان بود که لفظی دو معنی به کار دارد، یکی قریب و یکی غریب تا خاطر سامع نخست به معنی قریب رود و مراد قایل، معنی غریب باشد.» چنانکه واژهی «مدام» در شعر حافظ:
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم/ ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
در نگاه نخست «مدام» به معنای همیشه (- نوشیدن همیشگی) و در نگرش دوباره معنای شراب را به ذهن میآورد.
حال اگر یک کنایه به شکل یک ایهام، هم در معنای حقیقی و زبانی خود دلالت کند و هم به معنای مجازی و فراقاموسی باشد، به آن «ایهام کنایی» میگوییم. مانند:
ز شرم جلوهی مستانهی تو، سر و پا در گل/ ز طوق قمریان چون دود از روزن هوا گیرد (صائب)
پا در گل بودن معنای زبانی نزدیک: در خاک بودن ریشه و ساقهی سرو
معنای فراقاموسی دور (کنایی): گرفتار و مقید بودن سرو
نمونهی دیگر از حافظ:
جایی که تخت و مسند جم میرود به باد/ گر غم خوریم خوش نبود به که می، خوریم
به باد رفتن. معنای نزدیک زبانی: حرکت کردن مسند و تخت جم (سلیمان) با باد
معنای دور کنایی: نابودشدن و از میان رفتن تخت و مسند سلیمان
ب-استخدام، ایهام و کنایه
«استخدام» یکی دیگر از مباحث علم بدیع است و آن اسم یا فعلی است که دو معنا داشته باشد و در هر یک از دو معنا با اسم یا فعل دیگری در جمله ترکیب شود. مانند این بیت از سعدی:
باز آ که در فراق تو چشم امیدوار/ چو گوش روزهدار بر الله اکبر است
الله اکبر دو معنی دارد، یکی معنی معروف و یکی دروازهای به همین نام در شیراز.
بنابراین حاصل معنا اینطور میشود:
۱– در فراق تو چشم من به دروازه الله اکبر است (انتظار آمدن تو را میکشم).
۲– گوش آدم روزهدار که برای شنیدن اذان افطار انتظار میکشد.
البته نوع دیگری از صنعت استخدام آن است که لفظی دارای دو معنی باشد و واژهای با ضمیر بیاورند که به معنی دیگر واژه راجع باشد.
حال با در نظرگرفتن این صنعت بدیعی باید بگوییم که بعضی کنایهها طوری بار گرفته میشوند که در ارتباط با دو مسندالیه یا مسند یا. . . به جای دو بار، یک بار به کار میروند و دو معنای «مجازی-حقیقی» یا «کنایی-زبانی» دارند و چون شبیه به صنعت استخدام در علم بدیع هستند، ایهام استخدامی نامیده میشوند. مانند:
مرا سرو چمن به خاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
به خاک راه نشاند. معنای زبانی و حقیقی در پیوند با «سرو»: کاشت (در خاک قرار داد) معنای کنایی و مجازی در پیوند با «مرا»: بدبخت و بیچاره و درمانده ساخت.
ج-ارداف (تشبیه کنایه)
در حاشیهی بحث کنایه در کتابهای بلاغت عربی، بحث دیگری آمده است با این محتوا: یکی از صنایع ادبی آن است که گوینده وقتی میخواهد مطلبی را بیان کند، معنی دیگری را که از توابع و لوازم معنای مقصود باشد بیاورد و از معنی گفتهشده به معنی خواستهشده اشاره کند. این صنعت را اهل بدیع «ارداف» گفتهاند و سیوطی آن را «تشبیه کنایه» نامیده است.
در کتابهای بدیع فارسی نیز، بحث «ارداف» آمده است. چنانکه «واعظ کاشفی» میگوید: ارداف لغه «از پی فرا شدن» است و در اصطلاح آوردن کلامی که لفظ گفتهشده اراده معنای حقیقی را نکند، بلکه آوردن لفظی مرادف آن باشد، مثلن وقتی شاعر میخواهد رفت و آمد و اجتماع مردم را بر در خانه ممدوح تصویر کند، میگوید:
کسی ندید در خانهی تو را بسته کسی نیافت سر کوچهی تو را خالی
زیرا بازبودن در خانه از لوازم رفتو آمدهای مردم است.
بنابراین آنچه در معیارهای شناخت کنایه گفتیم، مثالهای بالا را میتوانیم کنایه به حساب آوریم و آنچه در اینجا «ارداف» نامیده شده است را نیز یکی از انواع کنایه بدانیم، زیرا «بازبودن در خانه» یا «بستهنبودن» آن، کنایه از میهماننوازی است.
کنایههای مهم فارسی:
نطقش کور شدن: براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.
میان دعوا نرخ معین میکند: مقصود خود را در موقعی نامناسب و غیر منتظره بیان داشتن
میان دعوا حلوا خیر نمیکنند: منتظری در حین دعوا و زد و خورد حرف خوش و خوردنی نثار هم کنند، نتیجه دعوا خسارت و زیان است.
میان دعوا اوقات تلخی نکن: به شوخی، چون کسی خشمگین گردد و بنای بد حرفی بگذارد برای آرام کردن و خندانیدن او چنین میگویند.
میان حرف کسی دویدن: حرف کسی را بریدن، به میان حرف کسی حرف آوردن
میان تهی تر از طبل: شخص پرمدعا و بیهنر
میان بستن: برای انجام کاری آماده شدن
میان دو سنگ آرد خواستن: آدم طمعکاری است، در پی سودجویی و استفاده است.
میان زمین و آسمان ماندن: سرگردان کار خود بودن، سرگشته و حیران ماندن
میان دو نفر را بهم زدن: ایجاد نفاق و کدروت بین دو نفر
چرتش پاره شده: یکه خوردن و بسختی پریدن از خواب
چراغ هیج کس تا صبح نسوزد: روزهای خوش و خوشبختیهای انسان دایمی و پایدار نیست.
چراغ پای خودش را روشن نمیکند: همانند: کوزه گر از کوزه شکسته آب میخورد.
چر اندر چار گفتن: سخنان بیمعنی و بیسروته گفتن، یاوه گویی کردن
چاه نکنده منار دزدیدن: بدون تهیه نقشه و مقدمات امر دست به کار شدن.
چشم آب نخوردن: انتظار درست شدن کاری را نداشتن، باور نکردن
چشمت را درویش کن: نظر پاک باش و حرمت را نگهدار، شتر دیدی ندیدی
چشم بسته غیب گفتن: سخن گفتن از بدیهیات، صبحت چیزی که شنونده قبلا از آن اطلاع دارد.
چشمت روز بد نبیند: همان بهتر که نبودی و ندیدی که چقدر تاثرآور بود.
چشم کسی آب نخوردن: تصور انجام کاری یا امری را مشکل دانستن، امید نداشتن
کاسه چه کنم در دست داشتن: دچار درماندگی و سرگردانی بودن، همیشه از بخت خود شاکی بودن.
کاسه و کوزه را سرکسی شکستن: دق دلی خود را به سرکسی خالی کردن.
کاسه و کوزه کسی را بهم زدن: وسایل زندگی کسی را بهم زدن، سبب آزار و اذیت کسی شدن
کاسه همان کاسه است و آش همان آش: چیزی تغییر نیافته و کارها برهمان منوال پیشین است.
کاش پاهایم شکسته بود: اگر میدانستم نتیجه کار اینطور است هرگز نمیرفتم.
کاش دوقلو بودی: به شوخی، خودت تنها اینقدر لوس و بیمزه بودی.
کاسه از آش گرمتر: به دلسوزی بیش از اندازه تظاهر کردن
کاسهای زیر نیم کاسه بودن: سری در پشت پرده وجود داشتن، راز مهمی در کار بودن
کاسبی کاه سابی است: زیرا به اندک سودا و خرید و فروشی قانع است.
کار یک شاهی صنار نیست: آن طور هم که تصور کردهای کار آسانی نیست.
کاری را پخته کردن: مقدمات انجام و اجرای کاری را فراهم کردن
کار یکبار اتفاق میافتد: در هر کاری باید شرط احتیاط و پیش بینی را فراموش نکرد.
کار و بارش چاق بودن: دارای ثروت ومال فراوان بودن، همانند: دماغش چاق بودن
کاری بکن بهر ثواب، نه سیخ بسوزد نه کباب: اگر واسطه کار خیری هستی انصاف و عدالت و حق را رعایت کن.
میخ دوز شدن (میخکوب شدن): محکم در جای خود ماندن، بشدت مات و مبهوت شدن.
میخ دو شاخ برزمین فرو نرود: با دوئیت و نفاق کاری از پیش نمیرود و منافع مشترک را از بین میبرد.
میخش قایم است: اساس کارش استوار است، پشتیبانش پر زور و قوی است.
میخ طویله پای خروس: کسی که قد کوتاه و پستی دارد، آدم قد کوتاه
میخواهد از آب بگذرد و پایش هم تر نشود: در پی سودجودیی میافتد ولی کمترین زحمت و خرجی را متحمل نیست.
میخواهی عزیز شوی یا دور شو یا کور شو: همانند: آب که در گودال بماند میگندد، دوری و دوستی.
میدان دادن به کسی: فرصت کار و فعالیت به کسی دادن، ا جازه زور آمایی دادن.
میدان را خالی دیدن: به هر عملی دست زدن، خود را مصون از دیگران دانستن.
میرزا بنویس: نامه نگاری که در نگارش هر مطلب تابع دیگری است و از خود اراده ندارد.
میرود از آسمان شوربا بیاورد: بسیار بلند قامت است، روز بروز بلندتر میشود.
میرزا قلمدانی است: نویسنده کم مایه و بیسوادی است.
میرغضبی آهسته ببر ندارد: همانند: دشمنی آهسته بزن ندارد.
میرزا قشمشم: آدمی با لباسهای جلف و قیمتی، لوس و خودخواه و بیکاره
رکاب دادن: سر موافقت داشتن – مطیع شدن
رگ خواب کسی را به دست آوردن: نقطه ضعف پیدا کردن- کسی را تابع اراده خود کردن
رگ دیوانگیش گل کردن: از شدت خشم دست به کارهای نامعقول و غیر طبیعی زدن
رگ غیرتش جنبید: حس شهامت و جسارتش تحریک شد.
رنگ به رنگ شدن: از شدت شرمندگی رنگ به صورت آوردن- تغییر رنگ رخسار
روبراه بودن: مرتب و آماده بودن – سرسازش داشتن
روبرو بودن به از پهلو بود: لذت هم صحبتی دو نفر و برخورداری از دیدن یکدیگر بیشتر و بهتر است
روبرو کردن: مواجهه دادن دو نفر برای کشف مطلبی
روبند کردن کسی: در پیشرفت کار خود از حجب و حیای کسی استفاده کردن
روده بزرگه روده کوچیکه را خورد: از شدت گرسنگی بیتاب شده – سروصدای شکم گرسنه درآمده
روده درازی کردن: یکریز حرف زدن – پرگویی و وراجی کردن
روز از نو روزی از نو: هرروز برای خود به تلاشی جداگانه نیاز دارد
روزه شک دار گرفتن: در امور و یا کارهای که احتمال شکست و زیان است وارد شدن
رو که بدهی آستر هم میخواهد: از خوشرویی و مهربانی کسی بهره جویی کردن
روغن چراغی ریخته وقف امامزاده: منت گذاشتن خشک و خالی و بیخاصیت
چاله چوله چیزی را پر کردن: نواقص را برطرف کردن، قرضها را پرداخت کردن.
چاقو دسته خودش را نمیبرد: هیچ آدم عاقلی به خودش زیان نمیزند، خویشاوند به خودی آزار نمیرساند.
چاردیواری اختیاری: محترم بودن خانه و زندگی هرکس، اختیار زندگی و محدوده خود را داشتن
چار میخه کردن: پی و پایه چیزی را محکم و استوار کردن، محکم کاری کردن
چارتکبیر زدن: ترک کسی را برای همیشه گفتن، یکباره از چیزی چشم پوشیدن
چاه کن همیشه در ته چاه است: هر بدی و ظلم به دیگران در پایان گریبانگیر خود آدم میشود.
همانند: چاه مکن بهرکسی، اول خودت دوم کسی.
چشم و همچشمی کردن: رقابت کردن با دیگران، هم طرازی نمودن با اطرافیان
چشمها چهار تا شدن: دندش نرم میخواست چنین کاری نکند، از تعجب چشمها را گشاد کردن.
چشم وگوشی کسی باز بودن: از همه جا آگاه بودن، درجریان امور قرار داشتن، آدم با تجربه و فهمیده
چشم و گوش بسته: از هیچ جا و هیچ چیز باخبر نبودن، چیزی نیاموخته و بیتجربه
چشم ودل سیر است: به هیچ چیز اعتنایی ندارد، اختیار نفس خود را دارد
گاو بیشاخ و دم: آدم تنومند شوریده و احمق، همانند: غول بیشاخ و دم.
گاو پیشانی سفید: معروف و مشهور نزد همه، همه کس او را میشناسد.
گاو خوش آب و علف: کسی که از هیچ نوع خوردنی رو گردان نیست، هر چه پیشش ببیند بدون اکراه و با اشتهای تمام میخورد
گدا بازی درآوردن: مقابل دست و دلبازی، خست و پستی به خرج دادن
گدا حیا ندارد: بر اثر تکرار خواهش و تمنا آبرویش ریخته شده و شرم نمیکند.
گذر پوست به دباغخانه میافتد: هر کسی سرانجام به نتیجه اعمال خود میرسد، بالاخره روزی بهم میرسیم.
همانند: کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم میرسه
گاهی به نعل و گاهی به میخ زدن: ضمن صبحت و گفتگو کنایه زدن، همانند: از این شاخ به آن شاخ پریدن
گذشت آنچه گذشت:
افسوس گذشته را نباید خورد، همانند: تقویم پارسالی به کار نمیخورد.
گذشت بر گشت ندارد: بخشیده را پس نمیگیرند، بر آنچه بخشیدی چشم طمع نداشته باش.
گربه آمد و آن دنبه را برد: باید بجنبی و چاره کار خود کنی و گرنه ر نود از تو جلو میافتند.
گربه را دم حجله باید کشت: از آغاز هر کاری باید محکم کاری کرد.
گر تو بهتر میزنی بستان بزن: اگر فقط ادعا نمیکنی چرا کنار گود نشسته ای
عاشق چشم و ابروی کسی نبودن: مفت و مجانی برای کسی کار نکردن، بیجهت برای کسی به آب و آتش نزدن.
عاشقی پیداست از زاری دل: همانند: رنگ رخساره خبر میدهد از سرضمیر
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد: به دست آوردن مطلوب خویش کار چندان آسانی نیست.
عاقبت به خیر شدن: به رستگاری و راه خوشبختی رسیدن
عاقبت جوینده یابنده بود: باجستجو و تلاش به مقصود خود نایل خواهی شد
عاقبت خشم پشیمانی است: از آدم خشمگین کارهای سرمیزند که سپس باعث ندامت اوست.
عاقل تا پای پل میگشت، دیوانه پا برهنه از آب گذشت: هر مشکل چارهای دارد، اگر از راه ملایمت نشدباید جسارت به خرج داد.
عبای ملانصرالدین است: چند نفر به نوبت آن را میپوشند، همه از آن استفاده میکنند.
عجب کشکی ساییدم: همه چیز بر خلاف انتظار ما از آب درامد
عذر بدتر از گناه: در توجیه کار بد خود دلیل زشت تری آوردن
عروس تعریفی آخرش شلخته از آب درامد: با آنهمه تعریفش جنس نامرغوبی از آب درآمد
ضامن بهشت و دوزخش نیستم: من وظیفه خودم را به خوبی انجام میدهم وکاری به بد و خوب بعدش ندارم.
ضرب شستی به کار بردن: برای پیشرفت امر خود تدبیری به کار بردن، با هر حیله بر حریف غالب شدن.
ضرب دستش را چشیده است: برتری حریف خود را میداند و جرئت مقابله با او را ندارد.
ضرر را از هر کجا جلویش را بگیری منفعت است: آدم عاقل همینکه فهمید راهی را به اشتباهی رفته، برمیگردد.
طاق ابرو نمودن: کاری مخصوص زنان، عشوه گری کردن
طاقت کسی طاق شدن: بیقرار شدن، آرام خود از دست دادن.
طبل زیر گلیم زدن: پنهان داشتن موضوعی که همه میدانند، پنهانکاری کردن
طرف کسی را گرفتن: پشتیبانی از کسی کردن، از کسی حمایت و طرفداری کردن
طشتش از بام افتاده: راز نهان کسی آشکار شدن، رسوا شده است
طی نکرده گز کردن: بدون مطالعه و نسنجیده دست به کاری زدن
طوق لعنت برگردن کسی افتادن: گرفتار زحمت و دردسر شدن، دچار همسر بد رفتار و بد اخلاق شدن
طناب گدایی کسی را بریدن: از ادامه کمک به کسی خود را رها ساختن
طمع زیاد مایه جوانمرگی است: ادم طمع پیشه غالبا جان خود را به خطر میانداز
نشخوار آدمیزاد حرف است: اگر پرگویی میکنم ایرادی ندارد، حرف زدن خود نوعی از سرگرمی است.
نشسته پاک است: به شوخی، شخصی است که به تمیزی بدن و جامه اش بیاعتناست.
نصیب کسی را کسی نخورد: همانند: روزی کس را، کس نخورد.
نظر زدن: به چشم بد نگاه کردن، از نظر عوام چشم زخم بودن.
نشادرش تند است: به شوخی، در کارها شتاب وعجله میکند
نسیه آخر به دعوا رسیه: همانند: معامله نقدی بوی مشک میدهد.
نزن در کسی را تا نزنند درت را: همانند: چو بد کردی مباش ایمن ز افات
نشترش بزنی خونش درنمیاید: در نهایت خشم و عصابیت است، سخت آشفته است.
نرم کردن: شخصی را به منظور خاصی مطیع و رام خود کردن
نرم نرم پوست کندن: آرام آرام و به ملایمت کار خود را به ضرر دیگری فیصله دادن
خر ما از کره گی دم نداشت: از بچگی شانس نداشتن
آب به دهان خشک شدن: کنایه از متعجب شدن
مرا میگویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد
آبروی کسی را ریختن: کنایه از بیاعتباری کردن یا رسوا کردن کسی
گفت مگر میخواهی آبروی خودت را بریزی ؟
آب نکشیده: کنایه از آبدار
صدای کشیده آب نکشیدهای طنین انداز گردید
آسمان جل: کنایه از فقیر، بیچیز، بیخانمان
جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل
ادا و اطوار: کنایه از افاده و ناز بیجا، حرکات تصنعی و ساختگی
با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوارهای معمولی خودش که در تمام مدت ناهار
از دست کسی ساخته بودن: کنایه از در توانایی او بودن
لابد این قدرها از دستش ساخته است.
از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن: کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار مینماید.
از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید.
از عهده چیزی برآمدن: کنایه از آن را به خوبی انجام دادن
خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد
اوقات کسی تلخ بودن: کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او
با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است
با زبان بیزبانی گفتن: کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح
اگر چشمم احیاناً تو چشمش میافتاد با همان زبان بیزبانی نگاهش حقش را کف دستش میگذاشتم.
بدقواره: کنایه از زشت و نامتناسب، بدترکیب
لات و لوت و آسمان جل و بیدست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره
منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بیثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود
برای خالی نبودن عریضه: کنایه از حفظ ظاهر
محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند
برو و برگرد: کنایه از چون و چرا، شک و تردید
حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت
آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بیبرو و برگرد یک سر ببری به اندرون
بنا شدن: کنایه از مقرر شدن، معین شدن، قرار گذاشته شدن
عیالم با این ترتیب موافقت کرد. بنا شد روز دوم عید نوروز. . .
بنا کردن به چیزی: کنایه از آن را شروع کردن
به مناسبت صحبت از ۱۳ عید بنا کرد به خواندن قصیدهای. . .
بوقلمون: کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر میکند، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بیثباتی فلک بوقلمون انداخته بود.
به جا: کنایه از مناسب و شایسته
همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست
به جان چیزی افتادن: کنایه از سخت مشغول شدن به آن. فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند.
به خرج دادن: کنایه از بیحیا و گستاخ
این آدم بیچشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود.
بیچشم و رویی: کنایه از گستاخی و وقاحت.
من هم شما چه پنهان با کمال بیچشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم.
بیدست و پا: کنایه از آن که از عهده کار بر نمیآید و در انجام آن در میماند، بیکفایت و بیعرضه.
جوانی به سن بیست و پنج یا شش، لات و لوت و آسمان جل و بیدست و پا و پخمه.
پا افتادن: کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن، ممکن شدن (انوری)
این بختها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی میافتد.
پاپی چیزی شدن: کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن. اصلا پاپی میشوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم.
پای برهنه: کنایه از فقیر و بیچیز.
خدا را خوش نمیآید این بیچاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم.
پرت و پلا: کنایه از بیربط و نا معقول
دیدم زیاد پرت و پلا میگوید.
پشت داغ کردن: کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن. پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم.
پیرامون چیزی گشتن: کنایه از به آن مشغول شدن. پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم.
تا خرخره خوردن: کنایه از بیش تر از اندازه خوردن. من شخصا تا خرخره خورده ام.
تپیدن: کنایه از بیقراری و اضطراب داشتن.
موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم میتپد.
تیر از شست رفتن: کنایه از، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده.
ولی چون تیری که از شست رفته باز نمیگردد.
جان گرفتن: کنایه از نیرو گرفتن
مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود.
جلوی کسی در آمدن: کنایه از خوب برداشت کردن. باید در این موقع درست جلویشان در آیی.
جویده جویده: کنایه از گنگ، نامفهونم و مقطع، به طور نامفهوم. خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی. . .
چانه کسی گرم شدن: کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن
حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی. .
چشم بد دور: کنایه از رفع شدن بلای چشم بد
دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیدهاند
چشم به چیزی دوختن: کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن، خیره شدن به آن.
گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود.
چشم کسی به چشم دیگری افتادن: کنایه از روبرو شدن آنها با هم و دیدن همدیگر.
اگر چشمم احیانا تو چشمش میافتاد. .
چند مرده حلاج بودن: کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن.
میخواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از. . .
چیزی به شکم کسی بستن: کنایه از گفتن چیزی به کسی
ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد میبستم.
چیزی را از سر به در کردن: کنایه از به آن فکر نکردن، فراموش کردن آن.
با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که. . .
چین به صورت انداختن: کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن
مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت. . .
حساب کار خود را کردن: کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن
یارو حساب کار را کرده. . .
حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن، تنبیه و مجازات کردن کسی.
اصلا پا پی میشوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم.
حسابی: ۱- کایه از محترم، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته میشود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمانهای امروز بیاوریم. . .
۲– کنایه از درست و منطقی
دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم. . .
اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی میشنوم. . .
هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند.
حق کسی را کف دستش گذاشتن: کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونهای که سزاوار آن است.
با همان زبان بیزبانی نگاه، حقش را کف دستش میگذاشتم.
حلقه زدن: کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن.
دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده.
حمله آوردن: کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن.
مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود میکردم که. . .
خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد. . .
خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن.
در باب مسئلهی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده میشد.
خاک بر سر ریختن: کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بیچاره و مضطر شدن.
با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم. . .
خاک به سرم: کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان میآورند.
عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم. . .
خروار: کنایه از مقدار زیاد از هر چیز. . .
دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت. .
خط بر چیزی کشیدن: کنایه از صرف نظر کردن از آن، نا چیز شمردن آن.
گفت تنها همان رتبههای بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش.
خم به ابرو آوردن: کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار میرود.
با کمال بیچشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم.
خود را از تک و تا نینداختن: کنایه از خود را نباختن، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن.
یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد.
خود را به بیماری زدن: کنایه از وانمود کردن به آن.
خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید.
خوش زبانی: کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز.
بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمیآیی بنشینی.
چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی. . .
خون سردی: کنایه از آرامش، بیتفاوتی، بیاعتنایی.
تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت.
دامن از دست رفتن: کنایه از مدهوش و بیقرار و پریشان گشتن، نابودن شدن، سپری شدن، بیخود گشتن.
بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود.
در محظور گیر کردن: کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت.
مهمانها سخت در محظور گیر کرده بودند.
دست به دامن کسی زدن (شدن): کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن.
وقتی غاز را روی میز آوردند میگوییای بابا دستم به دامانتان. .
دستگیر شدن: کنایه از فهمیدن و متوجه شدن. .
مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود.
پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد.
دست نخورده: کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است.
تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید
دست و پا کردن: کنایه از فراهم کردن، پیدا کردن، به دست آوردن.
چارهی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم.
از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم.
دک و پوز (تک و پوز): کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت
چشم بد دور آقا واترقیدهاند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.
دل از عزا در آوردن: کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهرهی کافی از چیزی بردن.
یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم.
دماغ سوخته شدن: کنایه از دچار شرمندگی شدن، خیت شدن.
یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.
دو دل: کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری، مردد.
در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند.
دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد، منافق.
والا چه چیزها که با آن زبان به من بیحیای دورو نمیگفت.
روی کسی را زمین انداختن: کنایه از تقاضای او را رد کردن.
روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت.
زدن: کنایه از شاید اتفاق افتادن {شاید} چنین شدن.
زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد.
زورکی: کنایه از به زحمت، به سختی
به جز تحویل دادن خندههای زورکی و خوش آمد گوییهای ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.
زیر بغل کسی را گرفتن: کنایه از کمک کردن
دلم میخواست میتوانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم.
ساختن: کنایه از تألیف کردن، سرودن و نوشتن.
بنا کردن به خواندن قصیدهای که میگفت همین دیروز ساخته است.
ساعت شماری کردن: کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص.
شکمها را مدتی است صابون زدهاند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری میکنند.
سر به مهر: کنایه از کامل { و دست نخورده بودن }
تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید.
سرخم کردم: کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن.
لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد.
سرخ و سفید شدن: کنایه از دارای چهرهای باز، روشن و شاداب شدن.
مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد.
سر دماغ آمدن: کنایه از سر حال آمدن، به نشاط آمدن.
ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت، رفته رفته سر دماغ آمدم.
سرسری: کنایه از مقدار بسیارکم
معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت.
سرسوزن: کنایه از مقدار بسیارکم
ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمیشمردند.
یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را. . .
سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری
بودن و آن را خوب شناختن او
الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش توی حساب است.
سماق مکیدن: کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن، کاری بیحاصل کردن.
مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.
سوار کردن: کنایه از جور کردن، ترتیب دادن
گفت اگر ممکن باشد شیوهای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند.
شاخ در آوردن: کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن
از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمیآوردم.
شست کسی خبردارشدن: کنایه از پی بردن او به چیزی، مطلع شدن او از امری
ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب میدوید.
شش دانگ: کنایه از تمام، همه، به طور کامل
شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن
این بدبخت ها. . . شکم خود را مدتی است که صابون زدهاند که کباب غاز بخورند.
صرف کردن: کنایه از خوردن یا نوشیدن
دو ساعت بعد مهمانها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغهی. . .
حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است.
صندوقچهی سرکسی بودن: کنایه از رازداربودن، سرّ او را حفظ کردن
و به منی که چو ن تویی را را صندوقچه سرخود قرار داده بودم. . .
عقل کسی سرجای خود نبودن: کنایه از کم عقل بودن او
الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش توی حساب است.
غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات، شدت هیجان عاطفی، شور وهیجان
قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده. . .
غول بیشاخ ودم: کنایه از شخص درشت هیکل، زشت، بدقواره
بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بیشاخ ودم را از سرما بکن
قالب چیزی در آمدن: کنایه از اندازهی آن شدن، مناسب آن شدن
خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقهای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است.
قدم نهادن: کنایه از واردشدن
گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود.
قنداقی: کنایه از نوازد
گفتم تو رفقای مرا نمیشناسی بچه قنداقی که نیستند.
قید چیزی را زدن: کنایه از صرف نظر کردن از آن
معلوم شد میفرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد
کاسه وکوزه یکی شدن: کنایه از هم خانه شدن
و در اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم.
کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحلهی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری
ازمن همه اصرار بود و از مصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید. . .
کار از دست کسی ساخته بودن: کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات و موانع.
جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.
کبادهی چیزی را کشیدن: کنایه از ادعای آن را داشتن، خود را شایستهی آن دانستن
یکی از حضار که کبادهی شعر و ادب را میکشید.
کش رفتن: کنایه از دزدیدن، ربودن
راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است.
کشمکش: کنایه از دعوا ف ستیزه، منازعه
سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت. . . در کشمکش وتلاش بودهاند.
کشیده: کنایه از سیلی، چَک
در را بستم و صدای کشیدهای آب نکشیدهای. . .
و باز کشیدهی دیگر نثارش کردم.
کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن
یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند.
کمرکش: کنایه از میانه، وسط
مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل. . .
کودن: کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار
این مصطفی گر چه زیاد کودن و بینهایت چلمن است. . .
کیفور شدن: کنایه از خوشی فراوان کردن، لذت بسیار بردن، خوشحال شدن
درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد.
گردن دراز گشتن: کنایه از علاقه مند و حریص شدن
مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرفهای مرا گوش میداد.
گره به دست کسی باز شدن: کنایه از حل شدن مشکل به کمک او
ولی به نظرم این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد
گل انداخته: کنایه از افروخته وسرخ، سرخ وبرافروخته شده
بر روی صورت گل انداختهی آقای استادی نقش بست.
گلی به سرکسی زدن: کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن
پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن
گوش شدن: کنایه از با دقت و توجه گوش کردن
همه گوش شده بودند و ایشان زبان
مادر مرده: کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است، بیچاره، فلک زده.
در یک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی. . .
ماسیدن: کنایه از به انجام رسیدن، به ثمر رسیدن
دیم توطئهی ما دارد میماسد.
ماشاء الله: کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته میشود.
دیدم ماشاءالله چشم بد دور آقا واترقیدهاند.
ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است.
مثال مرغ سربریده: کنایه از بسیار بیقرار و نا آرام، مضطرب و پریشان.
چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب میدوید.
مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن.
گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب میخواهم بکشم.
نارو زدن: کنایه از فریب دادن وکلک زدن
چون تویی را که صندوقچهی سرخود قرار داده بودم نارو زدی.
ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند میدهند.
خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد.
نثار کردن: کنایه از حواله کردن.
و باز کشیدهی دیگری نثارش کردم.
نشخوار کردن: کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته
کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم.
نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبیهای دیگران را نادیده میگیرد، حق نشناس
بیاختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند. . .
نمکین: کنایه از دل نشین، خوش آیند
پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.
نوک کسی را چیدن: کنایه از روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن او
در خوش زبانی وحرافی وبذله ولطیفه نوک جمع را چیده.
نو نوار شدن: کنایه از دارای لباس نو شدن، لباس نو پوشیدن
نو نوار که شدی باید سر میز پهلوی خودم بنشینی.
واترقیده: کنایه از تنزل کردن، پس روی کردن
دیدم ماشاء الله چشم بدور آقا واترقیدهاند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.
هفت قرآن به میان: کنایه از دور ماندن از رویدادی ناخوش آیند.
گفت به من دخلی ندارد ماشاء الله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است.
همراه کردن: کنایه از مشارکت دادن کسی در انجام کاری، شریک کردن
به هر شیوهای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه میکنی.
هوا دار: کنایه ا زحمایت گر وجانب دار کسی، طرفدار
دسته جمعی خواستار بردن غاز و هوا دار تمامیت وعدم تجاوز به آن گردیدند
تســت: در کدام بیت، سه جملهی کنایی در یک مفهوم بکار رفته است؟
۱) ز عقل اندیشه زاید که مردم را بفرساید / گرت آسودگی باید برو عاشق شوای عاقل
۲) گروهی هم نشین من خلاف عقل و دین من / بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل
۳) گرم باز آمدی محبوب سیم اندام سنگین دل / گل از خارم برآوردی خار از پا و پا از گل
۴) اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند / شتر جایی بخواباند که لیلی را بُوَد منزل
تســت: در کدام بیت کنایههای بیش تری دیده میشود؟
۱) مردی به مردی دشنه بر بیداد بسته / در خامشیها قامت فریاد بسته
۲) وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم / دل بر عبور سدّ خار و خاره بندیم
۳) هنر خوار شد جادوی ارجمند / نهان راستی آشکارا گزند
۴) هر که شدت حلقهی در زود برد حقّه زر / خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
تســت: در قطعهی زیر همهی مصراعها را به جز مصراع . . . . . . . . . میتوان دارای معنای کنایی دانست.
«برو با دوستان آسوده بنشین / چو بینی در میان دشمنان جنگ
وگر بینی که با هم یک زبانند / کمان را زه کن و بر باره بر سنگ»
همچنین شما عزیزان می توانید فیلم آموزشی زیر را تهیه نمایید و به صورت جامع با این مبحث آشنا شوید.
اگر فیلم بالا را به صورت آنلاین نمی توانید نگاه کنید نرم افزار adobe flash را از اینجا دانلود و بر روی کامپیوترتان نصب نمایید تا از این به بعد فیلم ها را به صورت آنلاین تماشا کنید
و یا اگر می خواهید این فیلم آموزشی را دانلود کنید و همیشه آن را بر روی کامپیوترتان داشته باشید اینجا کلیک نمایید.
سلام. ممکنه بگین چرا ” پز دادن” کنایه نیست؟
چون خود کلمۀ «پز» به معنی فخر فروشی هست و به طور مستقیم به مفهوم اشاره داره