خبرنامه دانشجویان ایران: چند دههای است که شاهد هجرت دانشجویان فنی و مهندسی و ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر در حوزه علوم انسانی هستیم. بررسی علل این اتفاق، از آنرو که بر حوزه فرهنگ و اقتصاد کشور اثر قابل توجهی گذاشته و میگذارد ضروری است. از اینرو با مهندس میثم مهدیار که خود الان دانشجوی مقطع دکتری جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی است، به بحث و گفت وگو نشستیم.
به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ متن زیر، مصاحبهای است با موضوع بررسی علل گرایش دانشجویان فنیومهندسی جهت ادامه تحصیل در حوزه علوم انسانی که با آقای میثم مهدیار*«کارشناس مسائل اجتماعی» انجام شد.
با سلام و عرض ادب؛ لطفا بفرمایید وجود چه مشکلات ساختاری، فرهنگی و اجتماعی باعث میشود که دانشجویان فنیومهندسی، پس از چندی راغب به ادامه تحصیل در حوزه علوم انسانی شوند؟
با سلام خدمت شما. به نظر بنده علل این اتفاق میتواند چند دلیل عمده داشته باشد.
به نظرم مهمترین عامل فرایندها و تحولات کلان سیاسی اجتماعی است. ما چهار دوره داشتیم که دانشجویان فنیو مهندسی به علوم انسانی راغب شدهاند.
دوره اول، دوره اعزام به خارج اولین دانشجویان ایرانی است. در این دوره که برای تامین نیروی مورد نیاز در حوزه فنی و مهندسی و پزشکی دانشجویانی به خارج اعزام می شدند اغلب دانشجویان به واسطه فضای تازه ای که درک می کردند و تحت تاثیر آن قرار می گرفتند به مباحث روشنفکری و علوم انسانی رو می آوردند و به مثابه یک روشنفکر به کشور باز می گشتند.
دوره دوم دوره بعد از انقلاب اسلامی است. در دوره تاریخی انقلاباسلامی «قبل و بعد از انقلاب» درگیریهای فکری بین بچههای مسلمان و مارکسیستها وجود داشت. بحثهای خیابانی که ساعتها طول میکشید و … . بچههای مسلمان و انقلابی در این درگیریهای فکری کمکم وارد این حوزه میشوند و احساس میکنند که در حوزه علوم انسانی باید سواد آکادمیک داشته باشند و عدهای از دانشجویان فنی به علوم انسانی تغییر رشته میدهند و یا به سمت حوزه علمیه می روند. امروز آن دانشجویان، از شخصیتهای تاثیرگذاری در حوزه علوم انسانیاند. از آقای دکتر شجاعیزند گرفته تا دکتر سعید زیباکلام و … . تحولاتاجتماعی برای افرادی که درگیر آن تحولات بودهاند، سوالات جدیدی ایجاد میکرده است و این افراد برای دریافت پاسخهای خود احساس میکردند که باید در حوزه اندیشه و فرهنگ وارد شوند و چون این حوزه نیاز به تامل و تعمق دارد و حوزهای نیست که مانند فنی و مهندسی محصول محور باشد که ورودی بدهید و خروجی بگیرید بلکه فرایندمحور است لذا نیاز است که شما دائما همراه علوم انسانی باشید و با آن درگیر باشید.چون علوم انسانی حاصل پیوند و معنای شما از جهان، جامعه و زندگی است. این همراه بودن با مباحث اندیشگی وقت و انرژی و زمان زیادی میطلبد. اینجا دانشجو به این نتیجه میرسد که باید هزینه کند و این هزینه کردن جز با تغییر رشته به سمت رشته های آکادمیک نظری در حوزه های فرهنگی و اجتماعی یا آنچه ما علوم انسانی میشناسیم اتفاق نمیافتد.
دوره سوم مربوط به بعد از دوم خرداد است. پیشینه ایجاد این دوره به زمان جنگ بر میگردد. دولت در زمان جنگ و در زمان بعد از جنگ عدهایی را برای تحصیل در خارج از کشور بورس میکند. قسمتهایی از این دانشجویان بورسیهای به سمت علوم انسانی میروند. درغرب این دانشجویان با ادبیات جدید علوم انسانی و تحولات آن به خصوص تحولات پسا تجددی آشنا می شوند و وقتی بر میگردند، حلقههایی حول مباحث علوم انسانی در کشور به راه میاندازند. بحثهای جدید علوم انسانی عمدتا در حلقه کیان و یا نشریاتی مانند کیهان فرهنگی و یا ایران فردا و یا کتابهایی که در حوزه روشنفکری نوشته میشدهاند، مطرح بوده است. این دوره دورهایی است که حتی نیروهای امنیتی ما نیز مثل سعید حجاریان وارد فضای علوم انسانی میشوند.این شکل از مباحث که خارج از آکادمیک و به صورت محدود پیگیری می شد با روی کار آمدن دولت دوم خرداد شکل وسیعی پیدا کرد و در روزنامه ها و مجلات و دانشگاهها و مراکز علمی به صورت گسترده مطرح شد. حتی بیان رییس جمهور هم بیانی در حوزه ادبیات فلسفه و علوم اجتماعی و علوم انسانی بود. عملا یک تحول سیاسی اجتماعی اتفاق افتاده بود و یک گفتمان جدیدی حاکم شد و در ادامه، این گفتمان، سوالات و چالشهای جدیدی را برای عده ای ایجاد کرد. عدهای به این نتیجه رسیدند که برای پاسخ به این سوالات باید با ادبیات این گفتمان آشنا شوند و ادبیات این گفتمان جدید هم علوم انسانی است. ما یک تعدادی از تغییر رشته را حدودا بین سالهای ۷۸ تا۷۹ شاهد هستیم. در این دوره حتی طلاب حوزه علمیه هم سعی می کنند وارد مباحث علوم انسانی شوند و از همین دوره هست که ما شاهد بروز پدیده حجت الاسلام دکتر هستیم.
دوره چهارم تقریبا از سالهای ۸۳ و ۸۴ شروع میشود که بیشترین حجم تغییر رشته را در این دوران شاهد هستیم. عمده کسانی که وارد فضای تغییر رشته می شوند بچه های ارزشی هستند. در این دوره با توجه به مشکلاتی که کشور با آن درگیر است گفتمان جنبش نرم افزاری و تولید علم به عنوان راه حل عبور از مسائل فعلی مطرح می شود و بسیاری از دانشجویان انقلابی که در خود تعهدی برای حل مسائل کشور می بینند وارد فاز مطالعه مباحث فلسفه علم و فلسفه عرب و نظریات اجتماعی و سیاسی می شوند.گفتمان بعدی گفتمان تحول در علوم انسانی است که توسط رهبری و نخبگان حوزوی و دانشگاهی مطرح می شود و همان خط تغییر رشته دنبال می شود. این تغییر رشته چون تکلیف محور است معمولا تبعات اقتصادی و اجتماعی این تغییر را به راحتی می پذیرد. تبعاتی از این دست که به هر حال درآمد و آینده شغلی رشته های علوم انسانی در کشور خیلی پایدار و مشخص نیست..
پس به طور کلی یکی از عوامل اصلی تغییر رشته دانشجویان، تحولات اجتماعی است.
عامل دوم، تفنن و سرگرمی است. آدمهایی که به خاطر تحولات اجتماعی تغییر رشته میدهند، دارای نگاهی تکلیفمحور و رسالتمحوراند و تفننی به رشته نگاه نمیکنند. ولی عدهای تفننی به قضیه نگاه میکنند و با همین دید هم وارد مطالعات در حوزه علوم انسانی میشوند. این عده معمولا سعی می کنند در کنار رشته فنی و علوم پایه خود مباحث اندیشگی را نیز دنبال کنند. اگر شرایط اقتصادی و اجتماعی شان فراهم مطلوب باشد ممکن است تغییر رشته هم بدهند ولی اگر این تغییر رشته برایشان هزینه بردار باشد خیلی تمایلی به این تغییر ندارند و مباحث را به صورت حاشیه ای بر رشته اصلی خود دنبال می کنند.
آیا مشکلات ساختاری بر روی این تغییر رشته دانشجویان تاثیرگذار نیست؟
من نمیگویم مشکلات ساختاری نداریم، اما ضعف ساختار، زمانی خودنمایی میکند که تحولات اجتماعی رخ میدهند. این مشکلات ساختاری در زمان جنگ نیز وجود داشت ولی چرا در زمان جنگ، این تغییر رشته به صورت عمده اتفاق نمیافتد؟ زیرا در آنجا با یک تحول اجتماعی مواجه نیستیم که آدمها را به تعارض و دوگانگی بیاندازد و ضعف ساختار عیان شود. ضعف ساختار همیشه بوده و هست، فقط بعضی جاها- مانند چند دورهایی که مطرح شد- به علت تحولات اجتماعی بیشتر خودنمایی میکند.
یعنی آموزش و پرورش خیلی در این تغییر رشتهها نقشی ندارد؟
ببینید آموزش و پرورش ما کپیبرداری ناقص از آموزش و پرورش صنعتی قرن نوزدهم است، که در آنجا دولت به دنبال تربیت نیروهای تکنسین برای دنیای صنعتی خودش است. لذا در آن مرحله انتظاری که از آموزش و پرورش میرود این است که تکنسین پرورش دهد. این تکنسین نیاز ندارد که مهارتهای فرهنگی و اجتماعی داشته باشد. در این رویکرد مهمترین درسها، دروس تجربی و ریاضی و مهندسی است. خوب در این سیستم آموزشی قاعدتا، دانشآموزان تیزهوش به سمت رشتههای فنی گرایش پیدا میکنند. در این سیستم به صورت خودکار ، علوم فنی و مهندسی نسبت به علوم انسانی ارجحیت پیدا میکنند.
البته مساله دیگری هم هست و آن اقتصاد رشته های مهندسی و منزلت اجتماعی آن است. وقتی دانشآموزان میبینند که درآمد متوسط رشتههای مهندسی و منزلت اجتماعی این رشتهها بالاتر از رشتههای علوم انسانی است، به طور طبیعی، گرایش به این رشتهها بیشتر میشود و این فرایند “استعداد برتر به سمت فنی مهندسی” بازتولید میشود. به نوعی آموزش و پرورش برای دنیای صنعتی طراحی میشود و در دنیای صنعتی نیز مهندسین ارج و قرب بیشتری دارند و بقیه علوم باید در خدمت آن باشند. به نوعی آموزش و پرورش جامعه را تولید میکند و جامعه، آموزش و پرورش را بازتولید میکند.این فرایند با این تفاوت در کشور ما رخ میدهد که اصلا ما هیچگاه صنعتی به معنای قرن نوزدهمی نبودیم. اما چون ما یک کپیبرداری ناقص و غلطی انجام دادیم باعث شد تا یک سیستم ناکارآمدی ایجاد شود. تغییر رشتهها از این تعارض حکایت دارند. ارزشهای جامعه ما صنعتی نیست ولی سیستم آموزشی صنعتی است. ما صنعت داریم ولی جامعه صنعتی نیستیم. جامعه صنعتی نیاز به یک نظم آهنین دارد، نیاز به یک مواد درسی خاص دارد، خلاقیت در مهندسیاش زیاد است چون این خلاقیت محل مصرف دارد و به تولید انبوه می رسد و بازده اقتصادی دارد. در جامعه صنعتی چون حس خلاقیت مهندسی افراد در حال ارضا است، خیلی شاهد تغییر رشته نیستیم ولی در جامعه ما نیازی به خلاقیت در صنعت نداریم چون تقریبا همه چیز را با پول نفت وارد میکنیم. در اینجا حس خودشکوفایی ارضا نمیشود. لذا یک انسان خلاقی که وارد رشتههای فنی میشود و خلاقیتش ارضا نمیشود، اغلب دچار سرخوردگی میگردد. بخشی از این تغییر گرایشها ناشی از این سرخودگیهاست. در حقیقت عامل سومی که در کنار تحولات اجتماعی و علائق و تفنن های شخصی می توان ذکر کرد همین کژکارکرد رشته های فنی مهندسی است.
این پدیده تغییر گرایش مربوط به کشور ما است و یا اینکه در سایر کشورها نیز اتفاق افتاده است؟
در سایر کشورها هم اتفاق افتاده ولی به این شدت نبوده زیرا آموزش و پرورش کارکرد مناسبی دارد و جامعه را متناسب با آرمانهایشان خوب جهتدهی میکند. در غرب استعدادها از همان کودکی جهت داده میشوند. در فضای فنی و مهندسی تاکید بر IQ است ولی در فضای علوم انسانی تاکید بر EQ هست. چون به صورت سیستمی، افرادی که دارای IQ بالاتری هستند به سوی علوم فنی و افرادی که دارای EQ بالاتری هستند به سوی علوم انسانی حرکت میکنند، لذا خیلی توقع تغییر رشته در بین دانشجویان غربی نمیرود. ولی ممکن است افرادی که دچار مسالهها و مواجهههای خاصی شدهاند، تغییر رشته دهند ولی این خیلی عمومیت ندارد.
اما زیاد شنیدهایم که خیلی از فلاسفه غربی تغییر گرایش دادهاند و به سمت علوم انسانی آمدهاند؟
صحبتی که ما الان میکنیم برای دوره بعد از تخصصگرایی است. مثلا دکارت ریاضیدان است ولی در کنار ریاضی، فلسفه هم کار میکند. در آن زمان تخصصگرایی به این مفهوم وجود نداشت. تا زمانی که تخصصگرایی مطرح نبود، تغییر رشته خیلی موضوعیت نداشت. دکارت سعی داشت همان نگاه ریاضی را وارد فلسفه کند و در ادامه فلسفه تحلیلی شکل میگیرید. من در زندگی عالمان علوم اجتماعی و فلاسفه متاخر خیلی این تغییر رویکرد را ندیده ام.
اثرات این هجرت دغدغه مندانه به سوی علوم انسانی چیست و آیا الان به طور ملموس چیزی از این اثرات قابل مشاهده هست یا خیر؟
این اثرات هم میتواند مثبت باشد و هم منفی!
اثرات مثبت را ابتدا عرض کنم. چون عمده افرادی که تغییر گرایش دادهاند، به علت تحولات اجتماعی زمان خود و مسالهمند شده اند و از سر دغدغه این کار را انجام دادهاند، لذا در حوزه تولید و تغییر علوم انسانی میتوانند بسیار اثرگذار باشند. زیرا این مسالهمندی و دغدغههای فرهنگی و اجتماعی در علوم انسانی است که خلاقیت ها را شکوفا می کند و باعث ایجاد و توسعه علوم میشود. به قول پوپر علم از مساله شروع می شود و این مساله مندی در کسانی که تغییر رشته می دهند بسیار بارزتر از کسانی است که از ابتدا وارد این مباحث شده اند به خصوص در ایران که متاسفانه آموزش پرورش معمولا کم استعداد ترها را به سمت علوم انسانی هدایت می کند. بسیاری از این افراد، آینده اقتصادی روشن و شفاف فضای فنیومهندسی را فدای دغدغههای خود میکنند و وارد فضایی میشوند که حداقل از آینده مبهم اقتصادی برخوردار است. این ایثار و هجرت نشان از یک دغدغه و مساله مهم دارد. این مسالهمندی و دغدغه به خلاقیت در علوم انسانی کمک شایانی میکند و همانطور که گفتم به قول پوپر علم با مساله و به عبارت عامتر نظریه با دغدغه تولید میشود.
البته این هجرت اثرات منفی نیز دارد. اثرات منفی، هم برای فرد و هم برای علوم انسانی و هم اقتصاد جامعه! دولت برای یک دانشجوی فنی و مهندسی در طول چهار سال بالای سی یا چهل میلیون تومان هزینه میکند و در نهایت این سرمایهگذاری دولت هیچ خروجی ندارد. زیرا دانشجو تغییر رشته میدهد. من در دوره ارشد، شاهد بودم از کلاس ۱۲ نفری ما، ۶ نفر تغییر رشتهای بودند.اگر برای این دانشجویان به طور میانگین ۳۰ میلیون هزینه شده باشد، عملا دولت ۱۸۰ میلیون از بودجه خود را غیر هدفمند و بدون اثری مفید، خرج کرده است. این جنبه اقتصادی قضیه.
همچنین این هجرت برای علوم انسانی نیز دارای مضراتی بوده است. نگاه دانشجویان فنی به علوم انسانی متاثر از علوم مهندسی است. علوم مهندسی محصول محورند، فرمولمحورند. اما علوم انسانی فرایند محور است. در علوم انسانی نتیجه هیچوقت مشخص نیست و این ناشی از ویژگیهای شخصیتی انسانها و ویژگیهای جامعه انسانی است. لذا نتیجه کارها در علوم انسانی خیلی مشخص نیست. در فضای فنی، شما فرمول دارید و ورودی میدهید و سپس خروجی میگیرید. اگر خروجی نگیرید سریع میتوانید عیبیابی انجام دهید. ولی در علوم انسانی این طور نیست. اصلا شخصیت انسان آنقدر پیچیده هست که شما نمیتوانید به راحتی درباره انسان صحبت کنید. علوم فنی معمولا در یک بازه زمانی، تک پارادایمیاند مثلا در فیزیک یک پارادایم غالب داریم اما در علوم اجتماعی ۷ یا ۸ پارادایم رقیب داریم که هیچکدام بر دیگری نتوانسته غلبه کند تا جایی که عدهایی از مرگ جامعهشناسی صحبت کردهاند. یعنی اصلا به اینها دیگر نمیشود علم بگوییم. اینها یکسری چیزهایی است که راجع به جامعه به ما مطالبی میگویند ولی اینها علم نمیشود. قابلیت تعمیم و تکرار ندارند. خوب در این حوزه آن نگاههای مکانیکی، آن نگاههای محصول محور و فرمول محور، خیلی جوابگو نیست. اگر چه خیلی افراد تلاش کردند آن نگاه را مثلا بر جامعهشناسی غالب کنند ولی شکست خوردند و تبعات منفی داشته برای جوامع انسانی.
مکتب پوزیتیویسم تقریبا الهام گرفته از همین نگاه مکانیکی به علم است. معمولا جنگ جهانی اول و دوم را که بیش از ۱۰۰ میلیون کشته داشته یا فجایع زیست محیطی که رخ داده است را منتسب به همین نگاه به علم میکنند. نگاه مکانیکی به علم، نگاه قطعیتمحور است در صورتیکه در علوم انسانی همه از الفاظ شاید، احتمالا، به نظر میرسد،ممکن است و غیره استفاده میکنند و کسی از قطعیت حرفی نمیزند. همه چیز نسبی است. کسی دیگر مدعای علم ندارد بلکه الان صحبت از دانش هست. دانش های میان رشته ای!
لذا دانشجویانی که با دید فنی وارد علوم انسانی میشوند، اغلب به دنبال کار زودبازدهاند و این بد است. در علوم انسانی ممکن است شما سی سال روی یک کاری وقت میگذارید و یک کسی بیاید و تمامی کار شما را زیر سوال ببرد!
دولت با این مساله و پدیده تغییر رشته باید چگونه برخورد کند؟
اولا این مساله به صورت جدی مورد مطالعه نظام دانشگاهی قرار نگرفته است. تقریبا در این مورد یکی دوتا، مقاله یا پایاننامه کلاً داریم! آن هم خیلی محدود راجع به یک رشته خاصی. تازه این مقالات خیلی قوی هم نیستند. یعنی تقریبا هیچ پژوهش دندانگیری در مطالعه تغییر رشتهاییها نداریم. این نشان میدهد که اصلا سیستم توجهی به این موضوع ندارد. این اتلاف هزینهها و عمر دانشجویان برایش مساله نیست. وقتی مطالعهای انجام نشود، قاعدتاً آسیبشناسی صورت نمیگیرد و معایب آموزشوپرورش هم مرتفع نمیشود. در نهایت اشکالات سیستمی و ساختاری آموزشوپرورش در جهتدهی استعدادها باقی میماند. و باید شاهد باشیم با یک تحول اجتماعی دیگر، یک موج جدید تغییر گرایش اتفاق بیافتد.
البته بعضا شاهد هستم دانشآموزانی اخیرا به صورت آگاهانه، رشته علوم انسانی را انتخاب میکنند و حتی ممکن است با مخالفت خانواده هم مواجه شوند ولی بر روی انتخاب خود پافشاری می کنند و این امیدبخش است.
به صورت کلی آموزشوپرورش در شناسایی و جهتدهی استعداد دانشآموزان موفق نبوده است و این مشکل بدون مطالعات کافی دانشگاهی برطرف نمیشود.
این عدم شناسایی و جهتدهی استعدادها هم برای علومانسانی و هم برای صنعت و هم علوم دیگر ایجاد بحران کرده و خواهد کرد.
منبع: خبرنامه دانشجویان ایران